هر زمان دلتنگِ زهرا می شوم، قم می روم
میلِ مشهد می کنم، پا می شوم قم می روم
چند روزی هست تب دارد نگاهش بر در است
آنقدر غم خورده و غم خورده، خیلی لاغر است
دردِ دوری از تمامِ درد و غم ها بدتر است
باز هم یک فاطمه از دردِ بینِ بستر است
این چه غوغایی ست یا رب که میان قم به پاست
این دم آخر به لب هایش رضا جانم رضاست
رفته بین هر بیابان در هوای دلبرش
روی ناقه بینِ محمل سایبان دارد سرش
شکر ! نامحرم ندیده هیچ کس دور و برش
یا نخندیده کسی بر خاکِ رویِ معجرش