عروس خواهرم چند مدت بود به خونه ما رفت اومد میکرد به بهانه های مختلف شب و روز میاومد راحت با منو همسرم شوخی بی جا میکرد و میخندد همسرم خیلی مرد سربه زیری و متینی بود هیچ نگرانی راجب همسرم نداشتم بیچاره ساعت ها اتاق مینشست تا عروس خواهرم سارا بره ولی برای پسر جونم خیلی نگران بودم حس خوبی نداشتم به این رفت اومدها مخصوصا که سارا هیچ حرمتی رعایت نمیکرد یه روز اتفاقی متوجه شدم سارا تو اتاق منه با کسی تلفنی حرف میزنه نمیخاستم گوش کنم ولی وقتی اسم پسرمو شنیدم همه وجودم گوش شد باورم نمیشد سارا چه بلایی سرمون اورده........
https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df