ناتوانی واژه ها را ببخش همه می دانند مشبک های محبوب ضریح برای بدرقه ی تو از من شاعرترند وقتی دست مهرت را بر سر کوچه پس کوچه های دلتنگ می کشیدی ماه به تو لبخند میزد و وقتی کلمات خاکستری بر سرت آوار میشد آیین بخشش می دانستی.. سه سال چون مولایت علی ، دلشوره هایت را با سکوت در آمیختی و طعنه و زخم زبان ها را به جان خریدی این بار در آخرین سفر استانی ات با قطاری می‌روی که تمام گل های سرخ در آن نشسته اند و برای یک دنیا دلتنگی و اشک ما دست تکان می دهی سید جان ناتوانی واژه هایم را ببخش