مقابله با تهاجم فرهنگی📱💻🖥
#پارتسیزدهم
#فصلاول
#خاطره
..............................
شلمچه بودیم! بسکه آتیش سنگین شد، دیگه نمی تونستیم خاکریز بزنیم. حاجی گفت:((بلدوزرها رو خاموش کنید، بزارید داخل سنگر ها تا بریم مقر)) هوا داغ بود و ترکش کلمن آب رو سوراخ کرده بود.
تشنه و خسته و کوفته، سوار آمبولانس شدیم و رفتیم. به نقل که رسیدیم ساعت دو نصفه شب بود. از آمبولانس پیاده شدیم و دویدیم طرف یخچال. یخچال نبود. گلوله خمپاره صاف روش خورده بود و برده بودش تو هوا. دویدیم داخل سنگر، تاریک بود و فقط یه فانوس کن نور، آخرش می سوخت. دنبال آب می گشتیم که پیرمرادی داد زد:((پیدا کردم)) و بعد پارچ آبی رو برداشت. انگار یخی داخلش باشه صدای تلق تلق کرد. گفت:((آخ جون)) و بعد از رو به گلویش سرازیر کرد. همینجور می خورد که حاج مسلم، پیرمرد مقر از زیر پتو چیزی گفت. کسی به حرفش گوش نداد.
مرتضی پارچ روگرفت و چند قلپ خورد. به ردیف، همه چند قلپ آب خوردیم. خلیلیان آخرین نفر بود که نه آب رو سر کشید. پارچ رو تکون داد و گفت:((این که یخ نیست. این چیه؟))
ادامه دارد...
مبنع:
#کتابتهاجمفرهنگی
با نگرشی بر سیره ی عملی شهدا.
نویسنده:
#محمدجاننثار
✨❣
........................................
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→•
eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909