⚘️ ─═༅𖣔❁﷽❁𖣔༅═─ ⚘️شهید محمدرضا موسوی را میشناسم⚘️ مردی از دیار غیرت و سلاله پاک رسول الله ص محمدرضا همیشه خندان، شاد ، شاداب و با نشاط بود، چهره ای نمکین داشت ودندان شکسته ی پیشینش که در خنده هایش نمایان می شد جذابیتش را دوچندان می کرد. محمدرضا خانواده ای مذهبی،متدین وانقلابی داشت پدرش سید عیسی که خود از رزمندگان و ایثارگران دفاع مقدس بود اهل مسجد و فعال در فعالیت‌های اجتماعی و سیاسی آن دوران بود و برادرش نیز یکی از فعالان سیاسی اجتماعی و متدینین شهرستان مسجدسلیمان و رزمندگان دفاع مقدس بوده است. شهید موسوی همراه با یار دیرینش شهید اسفندیار صالح پور همواره پای ثابت جبهه‌ها بود ،ما چند نفر اکثر وقتها به دیدار هم می رفتیم وبا یکدیگر بودیم واین دوستی در تنگ چذابه عمق بیشتری پیدا کرد ،در تنگ چذابه جزء نیروهای گردان حمزه(سیدالشهدا) اندیمشک، گروهان فتح دسته یک بودیم و شهید ماشاالله ابراهیمی از اندیمشک فرمانده آن دسته بود، آن دسته به سه تیم ۹ نفره تقسیم شد که هر کدام از ما فرمانده یکی از تیمها بودیم. درخط مقدم وآن خاکریز وسیع، پست‌های نگهبانی ۲ ساعته داشتیم که به فاصله چهار ساعت بعد تکرار می‌شد،سه سنگر نگهبانی در خط مقدمی که حدود ۵۰۰متر طول داشت مستقر بود و بچه‌ها به صورت دو نفره در این سنگرها نگهبانی می‌دادند و مواظب تحرکات دشمن بودند من و شهید موسوی و شهید صالح پور پاسبخش شب‌ بودیم و ۴ ساعته پاسبخشی را می‌گذراندیم یعنی یکی از ما ساعت ۶ تا ۱۰ ،دیگری از ۱۰ تا ۲ و سومی از ۲ تا ۶ صبح پاسبخش بودیم وهر شب با جابجایی زمان پستها، این موضوع تکرار می‌شد. تنگه جذابه خط سختی بامواضع محکم و رملی بود ، این منطقه از شمال به تپه ها رملی و از جنوب و پشت سر به نیزارها و آبهای هور مانند ختم می شد و روبرو ی ما خاکریزها واستحکامت دشمن قرار داشت در پشت وزیر خاکریز اصلی ما، سنگرهایی برای استراحت داشتیم که می‌بایست نشسته ویا خمیده وارد آنها میشدیم ویاحرکت میکردیم . در آن سنگرها زیر پایمان هم نمناک وخیس بود که به ناچار ورق‌های آهنی مواج را روی تراوزهای چوبی و داخل سنگرها گذارده بودیم.تا رطوبت آنجا کمتر اذیتمان کند. وسنگرهای نگهبانی ودیده بانی را در بالای خاکریز ودر نیمه، خط القع درست کرده بودیم 📌ادامه در پست زیر👇 ⚘️⚘️⚘️⚘️⚘️⚘️⚘️⚘️⚘️⚘️⚘️⚘️⚘️⚘️⚘️ 🕊 (عج) ♡ شـــهــــ مسـجدسـلیمان ـــــدای @shohada_masjedsoleiman