😂 # کفشامو_بردن •|ساعت سه نصف شب بود.⏰ پاسدارا آهسته وآروم اومدند دم در سالن ایستادند. همه بیدار بودیم و از زیر پتو زیر نظرشون داشتیم. اول یه طناب بستند دم در سالن. می خواستند ما هنگام فرار🏃‍♂ به ریزیم روی هم. طناب و بستند و خواستند کفشامونو قایم کنند. اما از کفش اثری نبود . در گوش هم پچ پچ می کردند که کفش های نوری را زیر پتوی با لای سرش دید. آروم دستشو برد🖐 طرف کفشا. نوری یک دفعه از جاش پرید بالا . شروع کرد به داد و بیداد: آهای دزد ! آهای!کفشامو کجا می بری؟! بچه ها ! کفشامو بردند! پاسدار گفت : هیس! هیس! برادر ساکت! ساکت باش منم. اما نوری جیغ میزد. پاسدارا دیدند کار خیطه؛ خواستند از سالن خارج بشند؛ یادشون رفت که طناب دم در . گیر کردند به طناب و ریختند روی هم😆😆😁. بچه هاهم روی تختا 🛏 نشسته بودند و قاه قاه می خندیدند|•😂😂😂 🆔 @shohada_tmersad313