🍀 ﷽ 🍀 🍁 .... ایران خانم از جا برخاست و توی روی آیدا گفت: _زن و شوهر دعوا کنند ، ابلهان باور کنند... تو کاری به این دوتا نداشته باش ، فردا صبح که بشه ، رادوین پشیمون میشه. آیدا تکیه ی بازویش را از چارچوب در کند و گفت : _حاال بعدا معلوم میشه. و بعد از اتاق بیرون رفت و ایران خانم پشت سرش ، قبل از بستن در ، باز نگاهم کرد و آهسته گفت: _وانستا اینجا ...برو اتاق رامش. در را بست و من ماندنم و سوزش صورتی که شکوفه های صورتی اش یادگار دست رادوین بود و بهت و تعجبی از رفتار باور نکردنی ایران خانم و تنفر شدیدی که از نگاه آیدا ، هنوز روی دلم نشسته بود. به اتاق ته راهرو رفتم. اتاق رامش. درون روشویی حمامش ، وضو گرفتم و با جانماز و چادر رامش که هدیه ای از طرف خودم به او بود ، دو رکعت نماز خواندم که انگار اگر با خدا حرف نمیزدم دیوانه میشدم. تمام نماز را گریستم. از حمد گرفته تا السالم علیکم و رحمة اهلل و بارکاته . و بعد وقتی سرم را بعد سالم دوباره روی مهر گذاشتم ، صدای گریه ام بلندتر شد و درد دلم باز : _ خدایا... خودت میدونی تا امروز بی حیایی نکردم ، بی عفتی نکردم ، گناهی رو عمدا انجام ندادم که اگر هم گناهی کردم ، سهوی بوده ، .... و یکدفعه صدایم بلندتر شد : _خدایا به من بگو.... رادوین قصاص کدوم گناه منه ؟ ... بهم بگو خداااااا. چند ثانیه ای فقط گریستم و بعد ادامه دادم : _نمازی خوندم که تنم از درد سیلی و مشتای رادوین تماما میسوخت... تو گفتی نماز سپر آتش جهنمه... پس چرا من دارم هنوز میسوزم ؟ ... یه چیزی ازت میخوام... گفتی هر کسی منو صدا بزنه و خواسته ای داشته باشه بگه... من میخوام بگم... تو مقلب القلوبی.... قلبا رو تو متحول میکنی ، حال و زمان رو تو متحول میکنی ، حاال به من این قدرت رو بده... که همین یه نفر رو... شوهرمو... همسرمو... متحول کنم... قلبشو بهم بده.... خدااااا....ازت اینو میخوام... با همین تنی که هنوز هم از درد میسوزه و هم میلرزه... و چقدر آرام شدم وقتی حرفهایم را زدم با کسی که حس کردم نه تنها تحول قلب رادوین بلکه تحول کل جهان به دست اوست. آنشب حتی شیرین خانم ، شامم را هم به اتاق رامش آورد. عجب مهمانی شد! و چقدر آیدا خوشحال شد. واقعا چرا ؟ 🦋 🦋🦋 🦋🦋🦋✨ @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>