🍀 ﷽ 🍀
#ارغــــــــوانــــــ🍁
#پارتـــ_دویست_ده.....
اصلا دلم با او
نبود ولی انگار برای او اهمیتی نداشت . کاش توضیح میداد
دلیل این بی ثباتی رفتارش را تا الاقل آرام میشدم ولی هیچ
کدام از کارهای رادوین دلیل نداشت .
نگاهم به صبحانه ی دست نخورده ی روی میز بود و دلم
در آشوب این التهاب رفتاری رادوین . چای ها ، سرد شده
بود . نیمرو از دهان افتاده بود و نان های گرم شده کمی
خشک . رادوین از حمام آمد و به من که تنها پشت میز
نشسته بودم نگاهی انداخت . نگاه من اما به روی لیوان
چای سرد شده اش بود که گفتم :
_نگو که حالت خوبه که باور نمیکنم .
کلاه حوله ی لباسی اش را از روی سرش عقب کشید و با
موهایی که فقط رطوبش را گرفته بود و هنوز خیس بود ،
نشست پشت میز و با اخمی که دیگر بعد از آنهمه بوسه
های عاشقانه ، دلیلی نداشت گفت:
_صبحانتو بخور و برگرد تهران ... یه راست میری محضر و
بی درد سر ازم جدا میشی.
واقعا شوخیش گرفته بود انگار . آنقدر شوخی بامزه ای بود
که خنده ام بگیرد و نگاه جدیش توبیخم کند:
_به چی میخندی الان ؟!
_به تو ... داشتم میرفتم ... منو گرفتی به ماچ و بوسه و
نوازش و یه رابطه ی عاشقانه ، حالا میگی برم تهران با
برگه ی وکالت طلاقم ، ازت جدا بشم ؟!
چشمانش را برایم ریز کرد و لقمه ی کوچک نیمروی سرد
شده اش را گوشه ی لپش نگه داشت و گفت:
_هیچ شوخی باهات ندارم ... اصلا آره ... منو آیدا همو
میخوایم ... تو مزاحمی .
نباید این حرف را میگفت . حتی به شوخی . نگاه دلخورم
توی چشمانش ماند که تاب نیاورد و گفت:
_ارغوان حوصله ندارم باز باهات بحث کنما ....
دلخور گفتم :
_حوصله داری منو ببوسی ...حوصله ی حرف نداری!!
...همین الان ...همین ده دقیقه پیش نگفتی آیدا زر زده ؟ ...
الان میگی آیدا رو میخوای ؟
🦋
🦋🦋
🦋🦋🦋✨
#سلامبرحسین
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======🏴🌻🏴======>