هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
🌴 🌴 🌴 ﷽ ابن اشعث به نزد ابن زياد مى رود و بعد از عرض ادب به او مى گويد: "من به مسلم امان داده ام". ابن زياد با غضب به او مى گويد: "من تو را فرستادم تا مسلم را دستگير كنى، نه اين كه به او امان بدهى". ابن اشعث به ناچار سكوت مى كند. مسلم را داخل قصر مى برند. مسلم اين گونه سلام مى كند: "سلام بر آن كس كه هدايت يافت و اطاعت خداوند را نمود". ابن زياد از اين كه مسلم اين گونه سلام مى كند عصبانى مى شود. او انتظار داشت كه مسلم به عنوان امير كوفه به او سلام دهد. آرى، مسلم فقط يك امير دارد او هم امام حسين(ع) است و بس. ابن زياد رو به مسلم مى كند و مى گويد: ــ اى مسلم! به كوفه آمدى و ميان مردم اختلاف انداختى و آشوب به پا كردى. ــ مردم اين شهر، ما را دعوت كردند تا دين خدا را زنده كنيم. ــ خيلى دلت مى خواست كه در كوفه حكومت كنى و امير كوفه شوى، امّا خدا نخواست و تو را شايسته اين مقام نديد. ــ اگر ما خاندان پيامبر شايسته خلافت نباشيم ،پس چه كسى شايستگى آن را دارد؟ ــ مگر نمى دانى كه امروز يزيد، شايستگى خلافت را دارد و اطاعت او بر شما واجب است. ــ هرگز، فقط خاندان پيامبر، شايستگى رهبرى مسلمانان را دارند. اينجاست كه ابن زياد عصبانى شده و شروع به ناسزا گفتن به امام حسين(ع)مى كند. مسلم در جواب مى گويد: "تو و پدرت به اين دشنام ها سزاوارتر مى باشيد". صورت ابن زياد از شدت عصبانيّت برافروخته مى شود و فرياد مى زند: "امروز تو را به شيوه اى مى كشم كه هيچ كس را تاكنون اين گونه به قتل نرسانده باشند". اكنون مسلم، خدا را شكر مى كند و به او مى گويد: "خوشحالم كه خدا شهادت را به دست بدترين انسانها كه تو باشى نصيب من گرداند، ما راضى به آن هستيم كه خدا بين ما و شما قضاوت كند". <=====●●●●●=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef <=====●●●●●=====>