🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
#رویای_نیمه_شب
❣قسمت بیست و هشتم
✨وزیر با بی حوصلگی گفت: آدم بی ملاحظه ای هستی! خوب است دست از لجاجت برداری و عاقبت اندیش باشی!شاید دیگر فرصتی به این خوبی گیرت نیاید. به نظر من یا آنها را به حاکم هدیه بده و یا بهایش را بگیر.
🍁_چرا به بازگانان سفارش نمی دهید که چند جفت از این پرنده را برایتان بیاورند؟
نشانه های خشم در چهره وزیر نمایان شد.
_ابله نباش ابوراجح! کمی بیندیش مرد! این کار چند ماه طول می کشد. حاکم دوست دارد همین امروز این پرنده ها را در حوض خلوت سرایش ببیند و از گناهان تو چشم پوشی کند. تو به همان کسی که اینها را آورده بگو تا باز هم برایت بیاورد. صبر حاکم اندک است.
سربازی که در مدخل صحن حمام ایستاده بود، مردی را که می خواست وارد رخت کن شود به صحن برگرداند. ابوراجح قوها را به میان حوض راند و ایستاد.
_اگر گناهی کرده ام از خدای مهربان می خواهم مرا ببخشد!
رو کرد به وزیر.
_بسیار خوب. قبول کردم. نه می خواهم حاکم از تو دلگیر شود و نه اینکه بر من سخت بگیرد. قوهایم را به مرجان صغیر هدیه می دهم.
وزیر با خرسندی سری تکان داد: مرد زیرکی هستی!
_وقتی من از قوهایم می گذرم، جا دارد حاکم هم هدیه ای در خور مقام و بخشندگی اش به من بدهد.
وزیر انگشتش را به طرف ابوراجح گرفت.
ادامه دارد...
【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ❀ــآن】
#امام_زمان ﷻ
#شهداءومهدویت
#فرج_مولاصلوات🌹
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
↶【با ما همراه باشید】↷
꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂
_ _ _ _ _ _ _ _ _
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59