🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀 ✨ خاطره ای از مادر گرامی شهید✨ 🌹 🌹 ✅ علی هر دو سه ماه یکبار به مرخصی می آمد آخرین باری که می خواست به جبهه اعزام شود؛ گفتم علی جان تو که خدمت سربازی را تمام کردی دیگر نرو حمله شده و شلوغ است بمان تا سروسامانت بدهیم. ✅ جواب داد مادرجان! چه می گویید من نروم، آن دیگری نرود پس چه کسی باید از انقلاب اسلامی و وطن دفاع کند؟. ✅ هر بار که علی به مرخصی می آمد از جبهه تعریف می کرد و می گفت که جبهه گلستان است می گفتم که توپ و تانک و گلوله کجایش گلستان است می گفت صفا و اخلاص و عشقی که آنجاست هیچ جای دیگری نیست؛ با تمام سختی هایش آنجا بهشت است هر وقت که از جبهه بر می گشت برایم سوغاتی می آورد. ✅ یکبار برایم یک تابلوی شنی آورده بود که روی آن نوشته بود: ✨ "همیشه در قلب منی مادر" ✨ یکبار بمن گفت هیچ گاه از قلب من بیرون نمی روی مادر ! حتی اگر آن دنیا هم بروم تو را فراموشت نمی کنم و در قلب من خواهی بود.