با نیروهایم رسیده بودیم به ابوغریب ، شهرک کوچکی نزدیک بغداد. همان جا پیر زنی را دیدیم که حیران بود و مضطرب.
جلو رفتم و پرسیدم : چی شده مادر؟
به زبان خودش مویه کرد و خطاب به داعشی ها گفت : بکشید اما قاسم میآید.
دستش را بالا آورده بود و مدام تکان میداد : بکشید ، پسرم قاسم میآید.
چند دقیقهای کنارش ماندیم. از حال و روزش پرسیدیم. پیرزن ما را مثل بچه های خودش دانست و از غصههایش گفت. خواستیم از پسرش قاسم هم بپرسیم که لابه لای حرفهایش فهمیدیم منظورش از پسرم قاسم ، حاج قاسم سلیمانی بوده !!
حاجی سلیمانی از همان وقتها جای خودش را توی قلب خیلیها باز کرده بود.
خیلی از عراقی ها مثل پیرزن ابوغریبی سُنّی مذهب!!
راوی : جابر رجبی
"شهید سردارحاج قاسم سلیمانی"
@shohadatarigh