🔹 هنوز به تکلیف نرسیده بود اما آن شب تکلیف همه را مشخص کرد. هم سن و سال‌هایش در کوچه‌های مدینه مشغول بازی بودند و او در بیابان، حیثیت مرگ را به بازی گرفته بود. لباس رزم در قد و قواره‌ای نبود که او را سخت در آغوش گیرد. آن شب قاسم قرار نداشت، آخر با پدر قول و قرارهایی داشت. 🔹 قاسم، یک سر و گردن بالاتر از مرگ ایستاده بود وقتی که در تلخ‌ترین شب تاریخ از دو لبش عسل می‌چکید. آن‌گاه که زمین کارزار از خون عاشقان لاله‌زار شده بود، قاسم‌ بن‌الحسن(ع) از کُشته، پُشته می‌ساخت. 🔹 قصه‌ی قاسم هم به سر رسید و چه رازها در سردادگی عاشقان است. ماه روی قاسم که شکافت، خورشید حسین(ع) حادثه را برنتافت و از گوشه‌ی آسمان کربلا سراسیمه به وسط میدان شتافت. جمع‌کردن پاره‌ی تن برادر کار راحتی نبود وقتی که پازدن‌هایش زمین کربلا را با دل حسین(ع) یکجا خراش می‌داد. الا لعنة الله علی القوم الظالمین... * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh