💫یادی از سردار شهید عبدالقادر سلیمانی 💫 🌷بار آخري از همه دوستان و آشنایان حلالیت طلبید. می گفت: این بار آخر است و براي من برگشتی در آن نیست، من بر نمی گردم مگر اینکه شهید شده باشم. هیچ وقت اجازه نمی داد براي بدرقه اش تا ترمینال یا محل اعزام بروم. همیشه خداحافظی ما درب منزل بود. می گفت: شما بچه کوچک داري، تا همین دم در که بیایی کافیه. نمی دانم شاید نمی خواست مهر پدری با دیدن فرزندانش او را سست کند. ماشین سپاه براي بردنش آمده بود درب منزل. راننده عجله داشت و مرتب بوق می زد. عبدالقادر به راننده گفت: اینقدر عجله نکن. بذار، آخرین وضویم را هم در این خانه بگیرم و بیایم! انگار دنبال بهانه ای بود که چند دقیقه بیشتر در خانه بماند. وضویش را گرفت و رفت سمت ماشین. وقتی می رفت، به نظرم چهره مردانه اش، رشیدتر شده بود. از صورتش نور می بارید. یاد برادر شهیدم عطاء افتادم. بار آخری که می رفت همین هیبت و همین نور در چهره اش موج می زد. می شد شهادت را در چشم هایش خواند و حال عبدالقادر جا پای او می گذاشت و دور می شد. به دلم افتاده بود که بار آخر است... 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید