🌹🌷🌹🌷 🌷 شرکت یگان دشت، شرکت وسیعی بود، در حالت عادی سیصد و هفتاد کارگر ثابت داشت او در فصل درو و جمع آوری محصول، تعداد کارگران تا حدود دو هزار نفر هم می رسید. وقتی آقا کمال آمد، از جان و دل برای رسیدگی به وضع این کارگران و پرداخت بدهی های آن ها مایه گذاشت، حتی خودش بسیجی وار همراه با کارگران در جمع آوری محصول شرکت می کرد تا کمکی باشد.یک روز کنار مزرعه گندم بودیم، به بوته های خود رویی که کنار گندم ها رویده بود اشاره کرد و گفت: این ها چيه؟ گفتم: خاکشیر یک بوته را چید و گفت: خاکشیر! نگاهی به مزرعه کرد، دور تا دور مزرعه پر بود از این بوته ها، آقا کمال بوته دوم را چید و همین جور ادامه داد. اشاره کرد چند کارگر را صدا بزنم. معمولا کسی برای درو کردن خاکشیر وقت می گذاشت. در واقع یک محصول فرعی بود که زیر چرخ های تراکتور له می شد. اما به دستور آقا کمال، تمام خاکشیرهایی مزارع را هم درو کردیم، شد حدود ده تن خاكﺷﻴﺮ. فروش محصول همین بوته هایی خود رو، شد حقوق ده ها کارگر! # # 🌹🌹🌹🌹🌹 # ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﻢ @shohadaye_shiraz