🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_شمس_الدین_غازی*
#نویسنده_غلامرضا_کافی*
#قسمت_سی_پنجم
🎙️به روایت اسماعیل شیخ زاده
دستور اول این بود که دادگاه از سکنه خالی شود .چند ماشین آتشنشان را هم فراخواندیم تا در کنارمان باشند بعد از آن به سراغ شلنگ آب رفتیم که سید پیش دستی کرد و خودش شلنگ را گرفت .
گفتم: اجازه بده من این کار را انجام دهم یا لااقل با هم باشیم .گفت ،نه یک نفره به احتیاط نزدیک تر است وانگهی اگر اتفاقی افتاد لااقل یکیمان زنده باشد.
ابتدا با شره ی ملایم روی بسته ها گرفت تا خوب خیس شدند و وقتی از آب خوردگی مواد مطمئن شد ،دو نفری با شلنگ آتش نشانی و با فشار زیاد آب رویشان گرفتیم مواد آن قدر آب دیده بودند که ارتفاعشان از سقف فروتر آمده بود با این حال تنها من و سید به سراغشان رفتیم حالا در کاملاً باز میشد بلافاصله بسته ها را با کمک دوستان بار کردیم و به میدان تیر اکبر آباد ،شمال شیراز بردیم .
اولین چیزی که به ذهنمان رسید استفاده از این مواد برای تمرین انفجارات بود.
از صبح حدود ساعت نه که کار را شروع کرده بودیم حالا چهار بعداز ظهر بود به آتش زدن مواد مشغول شدیم و راست بگویم از صدای انفجاری که حاصل می بردیم غافل از این که صدای این دهل در شیراز و شهرهای اطراف نظیر زرقان و مرودشت هم شنیده میشود.
صدای مهیب این همه انفجار پی در پی مردم را نگران کرده بود این بود که گروهی از طرف استانداری به سراغ ما آمدند که در شهر آشوب شده است .حق با مردم بود روزگار جنگ بود و بمباران شهرها دشمن هم خیلی سریع سوء استفاده میکرد و شایعه می،ساخت ناگزیر دست از کار کشیدیم.
تازه یادمان آمد که روزه ایم باور کنید زبانمان از سق جدا نمیشد خستگی در تمام یاخته هایمان رسوخ کرده بود جوری خسته بودیم که گردو غبار باروت که روی رخت و لباسمان نشسته بود بر تنمان سنگینی میکرد .پاکشان خود را به ماشین رساندیم و اگر راننده نبود .نای ماشین بردن هم نداشتیم هرجور بود خودمان را به چشمه بیدی تفرجگاه خرم ورودی شیراز قبل از پلیس راه رساندیم و دست و رویمان را شستیم .
#ادامه_دارد ..
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*