🌹 🌷 ما در محله شیشه گری شیراز بودیم. زمستان ۵۷، سر شب که می شد, عباس می زد به خیابون و همراه دوستاش شروع می کرد به فریاد الله اکبر. تا مامورها می رسیدن, می پریدن توی ساختمون حلال احمر و مامورها دست از پا درازتر بر می گشتن! چند روز بعد چند تانک و سرباز توی خیابون ما مستقر کردند که جلو فریاد الله اکبر را بگیرن. شب که می شد می دیدم عباس یه فلاکس چای و چند تا استکان بر می داره می ره تو خیابون. گفتم چایی برای کی؟ گفت واسه سربازهای تو خیابون! گفتم برای این بی دین و ایمون ها که رو مردم اسلحه می کشن! گفت مفت که نمی دم؟ گفتم نکنه پول می گیری؟ گفت:پول نه, اما قیمت هر استکان چای, یک مرگ بر شاهه!😳😄 خندید و گفت همه سرباز ها هم پول چای رو میدن!😄 چند روز بعد دوباره صدای الله اکبر تو خیابون ما پیچید. 🌿🌺🍃🌷🍃🌺🌿 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ *** : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75