سال 65 بود. به اتفاق جمعی از رزمندگان لشکر، من جمله سید باقر به حج مشرف شده بودیم.در طبقه دوم مسجد الحرام بودیم و به کعبه و طواف زوار نگاه می کردیم. سید باقر با چهره سرخ و سفیدش در آشوب بود. گفت حاج نبی دلم روضه حضرت زهرا کشیده، می خوام روضه بخوانم!
اینجا؟
اره همین جا.
رو به کعبه شروع به خواندن روضه حضرت زهرا سلام الله علیها کرد. اشک از دیدگانش جاری شده بود و هق هق گریه اش بلند بود. نمی دانم چرا شرطه ها و چفیه قرمزها اصلاَ به سمت ما نمی آمدند و مانع ما نمی شدند. در میان همان هق هق گریه ها گفت: بیا به هم قول بدهیم هر کدام زودتر شهید شدیم دیگری را شفاعت کنیم!
قول را که گرفت صدای نوای سیدباقر در مسجد الحرام بلند شد.
ای غریبی که لب تشنه بریدند سرت
تا زجان سوخت زداغ علی اکبرجگرت
برلب خشک تو آبی پسر سعد نریخت
باوجودی که بُدی ساغی کوثر پدرت
تشنه لب هیچ مسلمان نکشد کافر را
توچه کردی که بریدند لب تشنه سرت...
سه چهار ماه بیشتر تا وعده دیدارش با حضرت اباعبدالله نمانده بود...
👆🏻به روایت سردار حاج نبی رودکی
🌹🌱🌷🌱🌹
#سردارشهید سیدمحمد باقر دستغیب صلوات-
#شهداے_فارس
🌱🌷🌱
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید