*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
*
#شهیدان_هاشم_و_مجتبی_شیخی*
*
#نویسنده_محمد_محمودی_نورآبادی*
*
#قسمت_بیست_و_چهارم*
🎤 به روایت محمود مظاهر.
هاشم هیچ وقت دنبال آسایش نبود . همیشه میخواست در خط اول باشد تا بتواند روی تحرکات دشمن دقت نظر داشته باشد .آدم نبود که منتظر دستور یک مقام بالاتر بماند که او چیزی در خواست کند و برود دنبال کند. همیشه کنجکاو بود اگر نمی توانست شناسایی برود سراغ دیدگاه می رفت و دشمن را زیر نظر می گرفت. چیزی که من خیلی برایم جالب بود و سماجت و کله شقی بود.وقتی وارد منطقه دشمن می شدیم با چنان اعتماد به نفسی راه میرفت که انگار ن انگار توی زمین دشمن راه می رود. گاهی چنان بی محابا جلو میرفت که آدم می ترسید.
هوای زمستان ۶۳ بود و در منطقه دهلران ارتفاعاتی را باید شناسایی می کردیم. ما افتاده بودیم با گروه فلق که مسئولش هاشم بود. یک شب راه افتادیم و باید بالای ۱۰ کیلومتر توی عمق نفوذ میکردیم.هاشم هم اخلاقش طوری بود که خیلی پیره می کرد اگر محوری را به عهده می گرفت توی همه جزئیاتش ریز می شد و تا ته و تویش را در نمی آورد دست بردار نبود.
در هر حال آن شب روی محور رفتیم جایی که خیلی به سنگرهای دشمن نزدیک بودیم رسیدیم یک جایی که دیدیم نمی شود زیر نور ماه جلو برویم چون عراقی ها ما را می دیدند. هاشم مسئول گروه تصمیم بر آن شد که بیست دقیقه استراحت کنیم تا ماه رفت پایین راه بیفتیم.
یک وقتی که بیدار شدید این یک ساعت و نیم گذشته. هاشم خیلی جا خورد ما باید طوری می رفتیم که برای برگشت به روشنایی برخورد نکنیم. سریع راه افتادیم و کار شناسایی را شروع کردیم.
وضعیت طبیعی و جغرافیایی آنجا شرایط خاصی داشت با این حال علیرغم فرصت کم تلاش کردیم کار شناسایی آن را خوب انجام دهیم.
اینها همه برمیگشت به تدبیر هاشم ، آدمی نبود که بخواهد برای رفع تکلیف کاری انجام دهد و بعد منجر به دادن اطلاعات غلط بشود و این اطلاعات سبب بروز مشکلات در شب عملیات شود.
همیشه حرفاش این بود که بچههای گردان ها با اتکای اطلاعات و مسیرهایی که ماها انتخاب میکنیم وارد عمل میشوند.به همین خاطر خوش نداشت کارها ماست مالی شده و ناتوان در اختیار گردان ها قرار بگیرد.
آن شب تمام مشکلات به خاطر ضیق وقت از وضعیت سنگرهای دشمن و نوع موانع و شیوههای دفاع اطلاعات خوبی کسب کردیم خدا هم کمک کرد و زود کارمان تمام شد.
در مورد دیگر هم با و مجید خدایی و بابایی رفتیم آن مرتبه روی برگشت کارمان به روشنایی کشید. تنها شانس مه صبحگاه بود.ما توی این همان مه گرفتگی خدا کشیدم جلو تا رسیدیم به رودخانه .دوروبرمان را نگاه کردم دیدم توی یک نعل اسبی در مواضع دشمن هستیم . با چشم خودم نگهبان عراقی را میدیدم که ۱۰۰ متری ما روی یک نقطه مشرف در جایی که ما بودیم ایستاده بود.
نگاهی به هم کردیم هاشم داشت ذکر می گفت اصلا به روی خودش نمیآورد که توی چه شرایط گیر افتادیم. شروع کردیم و جعلنا خواندن و سینهخیز راه افتادیم.
نمیدانم چطور شد آن نگهبان ما را ندید. بعد از آنکه آن را با هر بدبختی پشت سر گذاشتیم تازه رسیدیم به میدان مین و کمین های دشمن.این هم خودش ماجرایی بود با چه سختی کمیت را دور زده و میدان مین را رد کردیم . لطف خدا شامل حال مان شد تا رسیدیم به منطقه خودی.
#ادامه_دارد ..
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿