💫یادی از سردار شهید محمد اسلامی نسب 💫 🌷همیشه می گفت: عزیزی من از شما خواهش می کنم در مراسم های من صدایتان را بلند نکنید. چه بالای قبرم چه در تشییع جنازه ام... وقتی بعد 100 روز برگشت، گفتم: خدایا. تو را به حضرت زهرا سلام الله علیها من شرمنده محمد نشوم و کنار پیکرش بیتابی نکنم... خدایا تو را به زینب تحملم را بیشتر بکن... به معراج شهدا رفتیم. معراج شهدا جای سوزن انداختن نبود. محمد با یارانش برگشته بود. با بغض، با ترس، با اضطراب و استرس از میان جمعیت خودم را به سمت تابوت محمد کشیدم. رویش را کنار زده بودند. همان محمد محجوب و دوست داشتنی ام بود، با همان صورت با همان لبخند، بدون اخم و پوسیدگی و کبودی... عصر در خانه مجلس زنانه بود. ناگهان صدای جیغ و شیون دو تا از خانم ها در حیاط بلند شد. شب محمد را در خواب دیدم. با ناراحتی گفت: عزیزی قرار ما چی شد؟ گفتم: کاکا من ناله هم نکردم. - خودم شنیدم توی مراسم صدای دو نفر بلند شد.من نگفتم گریه نکنید. هر چه می خواهید گریه کنید. اما صدا بلند نکنید. دشمن شاد نشوید. راوی خواهر شهید 🌿🌷🌿🌷 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید