🌹🌹🌹🌹🌹: *داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * . خاطرات مکتوب شهید ساعت نه و نیم شب بود زمین تیره و تاریک و آسمان نقره کوب. ساعت ۵ صبح بیدار شدیم و بعد از نماز راهمان را ادامه دادیم تا ساعت ۸ صبح که به شیار ۳ گلال رسیدیم و راب ساعتی را نیز در شیار آمده بودیم که دیپ به سراغمان آمد و ساعت یک بعد از ظهر به مقر اطلاعات عملیات رسیدیم. سلام استراحت مختصری کردیم تا این که فرمانده تیپ فاطمه الزهرا یعنی برادر محسن به اتفاق برادر اعتمادی و استوار سر رسیدند و گفتند که امشب جلسه است و برادر رسایی مامور اطلاع دادن به فرمانده گردان ها شد. چیزی از روز باقی نمانده بود که رفتیم دهلران، من بودم و هاشم اعتمادی. رفتیم طرح و برنامه لشکر،بچه ها آمده بودند فرمانده گردان ها و معاون هایشان خلاصه همه. بعد از نماز و دعا جلسه شروع شد. اولین نفر برادر کریمی بود که طرح مانور گر دانش را تشریح کرد. هاشم هم صحبت کرد،سیدی هم صحبت کرد و من هم همینطور تا اینکه تصمیم به شناسایی مجدد گرفته شد. فردا شب باز هم ما بودیم و شیار سه گلال و آسمان نقره کوب ای که زیبا و نزدیک بود. 🌹🌹🌹 لباس های تنگ و سیاه پوشیده بودند با کفش هایش مثل پاور و پنجه های اردک. رگه های قرمز در حاشیه زیپ لباس ها بود که کمی روشن تر می زد. اگر کلاهشان را هم به لباسشان زیر می کردند آن وقت بود که حتی شناخته هم نمی شدند. اینها بچه‌های گردان شهید مدنی بودند و به فرماندهی برادرم موسی سلیمانی که در حاشیه بهمنشیر اردو زده بودند و خودشان را آماده می‌کردند برای مانور‌. آب رو در حالت مرد بود حسابی بالا آمده و هوا سرد درست قلب زمستان.بعضی از بچه ها جوراب مخصوص نداشتن سنگینی اسلحه و تجهیزات هم یک طرف، تعدادی آرپی‌جی دستشان بود و بقیه کلاش. یک ساعت از زمان تعیین شده میگذشت هنوز غواصها شام نخورده بودند. بعضی ها هم کامل تجهیز نبودند،  تا اینکه بالاخره سوار قایق‌ها شدند و آن طرف آب در نقطه شروع مستقر شدند. کادر گردان ما با من بودند و کادر دیگر گردانها هم کمابیش آمده بودند.فرمانده و جانشین لشکر هم بودند و همگی از بیرون آب تمرین بچه‌ها را نگاه می کردند. مانور مهمی بود چون عملیاتی که در پیش داشتیم آبی-خاکی بود و باید کار بریدن موانع در آب را تمرین می کردیم تا در شب حمله دچار مشکل نشویم. بچه‌ها اصل غافلگیری و باید آن موانع را به خوبی انجام دادند به طوری که وقتی به او را بریدند اما اصلاً متوجه نشدیم. حالا ساعت ۲ نیمه شب است و آب رودخانه به شدت پایین آمده است. هنوز ماموریت های فرعی به پایان رسید و بچه ها به زمین چسبیده اند.سر و صورتشان پر از گلای است باید بروند اردوگاه برای حمام. به طرف اردوگاه حرکت می‌کنیم. قندیل ماه از آسمان آویخته لباس های سیاه ، چهره های گلی و دل های زلال‌. ادامه دارد .... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿