💫یادی از طلبه شهید حبیب روزی طلب 💫 🌷 حبیب بعد از بازگشت از دومین اعزام به جبهه،در حین برگشت از آبادان با لنج سه روز روی آب سرگردان می‌شود. در این مدت حال و احوال خودش را می‌نویسد... در رفتنم صفیر کنگره عرش را برجانم می‌شنیدم و به امید رها کردن جانم از این دام گه بودم و حال که برمی‌گردم... این جسم برایم سنگینی می‌کند. چه سنگین است این بار، کمر را می‌شکند.. بر سر قبر شهدای تازه به خاک سپرده‌شده می‌رویم. جسمشان را می‌گویم. بعضی‌ها جسمشان هم به آسمان می‌رود. یعنی که جسمشان هم از جنس روحشان می‌شود. آن‌ها که جسمشان هم از جنس روحشان شود، قبل از رفتنشان هم، دیگر صحبت ناجنس برایشان عذاب الیم می‌شود. بگذریم. خدا کند که از جسم ما هم چیزی بر جای نماند. این را بارها به بچه‌ها گفته‌ام، هیچ دلم نمی‌خواهد از جسمم هم ذره‌ای بر خاک بماند. رجعت به‌طرف "الله" حق است و این حق هر چه تمام عیارتر، حق‌تر.به بچه‌ها می‌گفتم که اگر از جسم من هم اثری ماند، بعد از دفن بر آن سنگی نیندازید و اگر سنگی گذاشتید، بر روی آن اسمم را هم ننویسید.[ و هنوز جسمش برنگشته!] 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید