💫یادی از سردار بسیجی،معلم شهید مهندس کمال ظل انوار 💫
🌷گفت: فرمانده فلان آتشبار کاتیوشا را بگویید بیاید پیش من!
تابهحال آقا کمـال را اینقدر عصبانی ندیده بودم. تا فرمانده آتشبار، به آقا کمـال رسید، کمـال دستش را بالا برد و محکم به سمت صورت فرمانده پائین آورد، اما چند سانتی صورت او، خودش را کنترل کرد و دستش را مشت کرد، انداخت و بلافاصله با عصبانیت گفت: حیف که اگر تو را بزنم، میگویند بسیج و بسیجی روی فرمانده ما دست بلند کرد!
فرمانده آتشبار که جا خوره بود گفت: آقای ظِلانوار مگه من چه کار کردم که میخواهید من را بزنید، شما حق چنین کاری را ندارید!
آقا کمـال گفت: من چشم دارم میبینم، گوش دارم میشنوم. وقتی از شما میخواهم روی فلان نقطه آتش بریزید، صدای "اللهاکبر" شما از پشت بیسیم میآید اما من، نه صدای انفجار گلولههای شما را میشنوم، نه محل انفجار را میبینم!
صورت فرمانده آتشبار سرخ شد، سرش را پائین انداخت. فکر میکرد آقا کمـال، فریب اللهاکبرهای دروغین او را میخورد، نمیدانست آقا کمـال تا مطمئن نشود آتشی را که خواسته به هدف رسیده یا نه دست برادر نیست!
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید