پاییز جان! چه شوم، چه وحشتناک. آنک، بر آن چنارِ جوان، آنک خالی فتاده لانه‌ی آن لک‌لک او رفت و رفت غُلغلِ غلیانش؛ پوشیده، پاک، پیکر عریانش سر زی سپهر کردن غمگینش. تن با‌وقار شستنِ شیرینش. پاییز جان! چه شوم، چه وحشتناک. رفتند مرغکان طلایی‌بال. از سردی و سکوت سیه جستند، وز بید و کاج و سروْ نظر بستند. رفتند سوی نخل، سوی گرمی و آن نغمه‌های پاک و بلورین رفت. پاییز جان! چه شوم، چه وحشتناک. اینک، بر این کناره‌ی دشت، اینک این کوره‌راه ساکت بی‌رهرو. آنک، بر آن کمرکش کوه، آنک آن کوچه باغ خلوت و خاموشت؛ از یادِ روزگار فراموشت. پاییز جان! چه سرد،‌ چه درد‌آلود. چون من تو نیز تنها ماندستی. ای فصل فصل‌های نگارینم سرد سکوت خود را بسراییم، پاییزم! ای قناری غمگینم! @shokoohsher ☘️