داستان مادر هفت شهید
عصمت خامه چین
قسمت دوم
خبر شهادت که رسید عصمت خانم باور نمی کرد.
پنج پسر عزیز تر از جانش به دست رژیم بعث به دستور صدام حسین شهید شده بودند.

کمر عصمت خانم، مادر شهیدان کاشی زیر بار غم خم شد.
اما مثل یک کوه استوار غم را به روی خودش نمیآورد و شاید اصلاً نمیدانست برای کدامشان گریه کند.
جواد کاشی از نخستین شهدای خانوادهشان میگوید: «گوش دادن به سخنرانیهای امام خمینی(ره) عادت هر شب کاظم بود.
گوشهایش را تیز میکرد تا صدای امام (ره) را از حیاط خانهاش بشنود.
بعثیها دل خوشی از او نداشتند و میدانستند که پسر بزرگ حاج عبد، خرابکار است و این حساسیتها چند وقت بعد از حضور امام (ره) در نجف بیشتر و بیشتر شد.
کاظم پاتکهای زیادی به بعثیها زد. او به شهرهای مختلف عراق میرفت و علاوه بر توزیع نوارهای سخنرانی امام خمینی(ره)، برای مبارزه با رژیم بعثی با خود اسلحه میآورد.
عباس هم سر نترسی داشت و با اینکه مهندس فنی بود اما مطالعه کتابهای آیتالله صدر، آیتالله خویی و امام خمینی(ره) و در یک کلام مبارزه برایش مقدس بود.
او همراه 2 نفر از مبارزان دیگر، یکی از افسران بیرحم رژیم بعث را در بیمارستان ترور کردند.
آن افسر دهها دانشجوی مبارز را با شکنجههای بیامانش به شهادت رسانده بود.
اما عمر کاظم و عباس آنقدر قد نداد تا خبر پیروزی انقلاب اسلامی توسط امام خمینی(ره) را بشنوند و رژیم بعث عراق هر دوی آنها را به شهادت رساند.
آن روزها بعد از شهادت کاظم و عباس، انگار حاج عبد دستان چپ و راستش را از دست داده بود. یک دفعه پیر شد اما نمیدانست این تازه اول راه از دست دادن فرزندان است.
گل های زندگی اش را یک به یک رژیم پر پر میکرد. آن هم به جرم همراهی با امام.
شمین رضوی
شکوه مادری
🌺🌺
https://eitaa.com/joinchat/1192820872C468d2ef288