🔴عشقی که حضرت فاطمه حنایش را بست 🔹روایتی از چگونگی راه یافتن بانو نرگس به خانة امام حسن عسگری 🔻در جنگهای قدیم، رسم بود وقتی که شهر را فتح می‌کردند، مردم را اسیر می‌نمودند و به عنوان برده می‌فروختند.مادر امام زمان«علیه‌السلام» نامش «ملیکه» بود، از طرف پدر، دختر «یشوعا» امپراطور روم و از طرف مادر، نوة «شمعون» از یاران خاص حضرت عیسی و وصیّ او بود. او با اینکه در کاخ می‌زیست اما چنان پاک و باعفّت بود که گویی نسبتی با این خاندان نداشت، بلکه به خانوادة‌ مادری خود رفته و زندگیش همچون زندگی شمعون از صفا و معنویّت و پاکی خاصّی برخوردار بود. از این رو نمی‌خواست، با خاندان امپراطوری دنیا پرست، بیامیزد بلکه هدفش وصلت با یک خانواه خداپرست بود‌ که جنگ‌ و اسارت وبردگی اورا به آرزویش رساند. 🔸در میانه‌ی بازار بردگان، امام هادی نشانی حیای وعفت شاهزاده نصرانی را می‌دهد 🔻در یکی از مسافرتها که «ملیکه» همراه امپراطور بود، به لشکر اسلام برخوردند، سپاه روم با سپاه اسلام درگیر جنگ شد، مسلمانان پیروز شدند، عده‌ای از زنان از و «ملیکه »‌اسیر شدند، به بغداد برای فروش آوردند. روزی امام هادی به یکی از یارانش به نام «بشر بن سلیمان» نامه‌ای به زبان رومی نوشته و امضا کرده بود به او داد و پول نیز جداگانه به او داد و فرمود: «می‌خواهم بروی بغداد و با این همیانِ پول، کنیزی را خریداری کنی و به اینجا بیاوری». و مشخصات کنیز را داد. امام می‌فرمایند تو دختری را خواهی دید که، با اینکه پرده‌داران می‌خواهند کنیزان را به خریداران نشان دهند، آن دختر، خود را نشان نمی‌دهد، حجاب و عفّت خود را حفظ می‌کند، ‌او دو لباس حریر پوشیده و یک لباس پوستی گرانبها بر دوش دارد. خریداران متوجّه او می‌شوند، و اصرار می‌کنند که او را خریداری کنند، او ناراحت می شود و به زبان رومی‌ می‌گوید :‌«وای که حجابم آسیب دید.در حالیکه این بانو راضی به فروش به هیچ یک از مشتری‌ها نیست ،در این موقع نزد «عمر بن یزید» برو؛ بگو نامه‌ای برای این بانو دارم که به زبان رومی نوشته شده است، این نامه را به آن بانو بده بخواند اگر راضی شد، او را برای صاحب نامه خریداری می‌کنم. بشر به بغداد آمد، صبح زود کنار پل بغداد رفت،ودر میدان دید کنیزها را در معرض فروش قرار دادند، او ملیکه را پیدا کرد. نامة امام هادی را به «نرجس» داد، نرجس تا آن را گشود، اشک در چشمانش حلقه زد، به صاحبش عمرو بن یزید اصرار کرد مرا به صاحب این نامه بفروش. 🔻بُشر می‌گوید: همیان را دادم و کنیز را خریدم و با او از آنجا حرکت کردیم. او همواره نامه را بیرون می‌آورد و می‌بوسید و به چشم می‌کشید، من از روی تعجب گفتم تو که هنوز صاحب نامه را نمی‌شناسی چرا این قدر نامه را می‌بوسی؟ گفت: «معرفت و شناخت تو اندک است، اگر پیامبر «صلی الله علیه و آله» و جانشینان آنان را می‌شناختی چنین نمی‌گفتی!». بشر می‌گوید وقتی بانو داستان را برایم تعریف کرد من به پاکی و شخصیّت معنوی و فکر بلند و عالی حضرت نرجس پی بردم، و از آن پس بیشتر احترامش کردم تا رسیدیم، به سامّرا، و او را به حضور امام هادی«علیه‌السلام» بردم. 🔻 امام هادی به او خوش آمد گفت، و احوالپرسی کرد، و به حکیمه او فرمود:‌ این است آن بانوی محترمه‌ای که در انتظار او بودی، حکیمه او را در آغوش گرفت ، امام هادی به او فرمود: «عزّت اسلام و ذلّت نصرانیّت را چگونه دیدی؟» او عرض کرد: «چگونه چیزی را بیان کنم که شما بهتر از من می‌دانید. امام هادی دستورات لازم را حکیمه فرمودند و مژده تولد فرزندی که جهان را پر از عدل خواهد کرد را به حضرت نرجس دادند. ⏪آری این چنین یک دختر پاک و دانا، ‌خود را از کاخ شاهان نجات داده و به خط ولایت رسانید و ازبرکت فرار به سمت امام، جانش آبستن حجت خدایی شد که جهان را متعالی خواهد کرد، شاید گفت این همان کیمیای محبت امام برای بانوان نجیبی است که از مس جانشان امام طلای ناب می‌سازد. منبع :کافه تاریخ ✍عالیه سادات ___________________ به ما بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/2336751715C0fba986b70