سفره ی آخر
پهن کردم سجاده و سفره ی آخرم را
می گفتم اندک اندک تسبیح آخرم را
بعد از گذشتن از آن، روزهای میهمانی
اکنون ریزم از آه، اشک های آخرم را
من را چه شدکه یک ماه،او آمد و گذرکرد
با او چرا نکشتم ، من های آخرم را ؟!
یک ماه آمد او تا، من را به خود ببندد
افسوس گم نمودم، زنجیر آخرم را
میخواستم که ازغیر ،خود را برون کشانم
خود را به او سپارم، اول و آخرم را
اما چه شد که ناگاه ، از آسمان نِدا شد:
« اینک بگویم با او ، حرف های آخرم را»
این شد که باز رفتم ، سمت قلم و دفتر
تا با تو نویسم ، دفتر آخرم را !
خوشحال و شادمانم از اینکه با تو بودم
ترسم نوشته باشی رمضان آخرم را
✍ محقق_م_د ۲۹رمضان۱۴۳۷ق(سال۹۵)
@siasate_tahlil