#از_او_بگوئیم 2⃣1⃣
💢کمتر از پنج سال داشتم، در یزد خشکسالی بود، یادم می آید اسفند ماه بود، پدرم بیل و مقداری گندم برداشت و راهی زمین شد من هم به دنبالش. بیل که میزد از زمین خاک بلند میشد!
💢در عالم خودم گفتم: پدر این بذرها سبز نمیشوند ! باید زمین خیس باشد که گندم بکاری.
💢هنوز چشمان اشک آلود مرحوم پدرم و جوابش را از یاد نمی برم!
💢پسر کفر نگو، من دانهها را زیر خاک میگذارم، هر چه روزی مور و حشرات باشد می خورند هر چه را هم خدا خواست سبز میشود!
💢اسفند بدون بارش گذشت. فروردین و اردیبهشت آمدند و بدون باران رفتند.
💢خرداد بود که به خودم گفتم؛ دیگر باران نمی آید می روم به پدرم می گویم دیدی گفتم بیخود گندم نکار سبز نمیشود!
💢یک روز لکهای ابر در آسمان پیدا شد، بارید و ... آن سال در روستای ما فقط پدرم بود که گندم برداشت کرد، به خاطر خشکسالی هیچ کس چیزی نکاشته بود. روزگار سختی بود.
💢 پدرم محصول را که برداشت قدری را برای آذوقهی خودمان نگه داشت بقیه را به هر که نیاز داشت میداد.
💢پیرمرد حرفش که به اینجا رسید در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود و صدایش کمی میلرزید ادامه داد:
🔆امروز دعاهای فرج خودم و دیگران را در این خشکسالی غیبت، شبیه همان بذری میبینم که پدرم آن روزها به امید رحمت خدا کاشت و جواب گرفت!...
#امام_زمان
کانال سیصد و دلتنگ نفر💔
@sisadodelltangnafar