😢حبیب بن مظاهرمثل کودکی که در آغوش مادرش جابگیرد در پهنای محبت آغوش امام آرام گرفت
و تمام خستگی راه از تنش رفت اما دلش از غربت و مصیبت زنان و کودکان درهم شکست کمی که آرام گرفت و اوضاع وشرایط را دید یادش آمد گروهی از قبیله بنی اسد همین نزدیکیها چند تپه انطرف تر چادر زده و زندگی میکنند از امام اجازه گرفت برا ی دعوت آنان و در خواست کمک جهت یاری سید الشهدا به نزدشان برود امام اجازه دادند
ادامه وقایع روز هفتم
نزدیکیهای غروب به خیمه های بنی اسد رسید او را خوب نی شناختند از بزرگان صحابه پیامبر و فقهای اسلام وریش سفیدان قبیله و مایه فخر و مباهات بنی اسد بود . نما زرا که به جماعت خواندند رو به مردان قبیله کرد و گفت : .من شما را به شرف و برتری آخرت و ثواب عظیمش دعوت میکنم من شما را به یاری پسر دختر پیامبرتان فرا میخوانم او مظلوم واقع شده زیرا مردم کوفه او را دعوت کردند تا یاری اش کنند اما اکنون که آمده او را رها و خوار کرده وبا او به دشمنی برخواسته اند و میخواهند او را به قتل برسانند
70 نفر بپاخواسته و تا پای جان با حبیب بیعت کردند .چند قدمی از حرکتشان نگذشته بود که جمعی از سپاه عمر سعد که از حرکت حبیب برای دعوت قبیله آگاه شده بودند راه را بر حبیب و یارانش بستند دو سپاه با هم درگیر شدند و در تاریکی شب تلاش حبیب برای کمک به امام ناکام ماند .وقتی امام خبر را از حبیب شنید فرمود: .الحمدلله کثیرا
#محرم
http://eitaa.com/joinchat/174391314C03134338c0