فروشگاه کتاب جان
📗 کتاب مربع های قرمز "خاطرات شفاهی حاج حسین یکتا از دوران کودکی تا پایان دفاع مقدس" 544 صفحه|جلد
👆 وقتی برگشتم، دیدم مراسم عقد آبجی مهری بهم خورده! دلم سوخت. هم برای مامان، هم برای خودم که دلمو صابون زده بودم برادر عروس بشم. _حالا که ما این همه راه آمده ایم، دلمان را هم صابون زده ایم برای شیرینی عروسی، خب می خواید من زن بگیرم، یک شیرینی هم خورده باشیم💍🍰 هیچ کس حرفم را جدی نگرفت و کنف شدم.دوست داشتم هرطور شده حال و هوایشان عوض شود. سمت علی میرزا و نصرت خانم رو کردم: _می بینید؟؟ خب مگه من چمه؟! میخوام زن بگیرم دیگه! نیت تنها کاری را که نداشتم، زن گرفتن بود..قدر جنگ را فهمیده بودم و می دانستم فرصت های جنگ تکرار شدنی نیست. علی میرزا سری تکان داد و تسبیحش را بالا آورد تا استخاره بگیرد..صورتش به خنده باز شد.استخاره خوب آمده بود!! سمت تلفن رفت و آبجی نفیسه را صدا کرد تا برایش شماره بگیرد. می خواست به یکی از اقوام زنگ بزند و اجازه بگیرد به خواستگاری دخترش برویم! داشتم شوخی میکردم که بخندند! نه این که راستی راستی زنم بدهند! بالا و پایین می پریدم: _بابا شوخی کردم! من ده روز بیشتر مرخصی نگرفتم! باید برگردم جبهه. اما دیگر نظر من برای کسی مهم نبود. 👥 @sn_shop