خلاصه فصل نخست کتاب از افغانستان تا لندنستان را با کسب اجازه از ناشر و مترجم به مرور تقدیم حضور میشود. نویسنده: عمر الناصری(ابو امام المغربی) مترجم: وحید خضاب گاهی وقت‌ها طارق دربارۀ نظراتش پیرامون جماعت اسلامی مسلح و الجزایر یا چیزهایی که دربارۀ آنها می‌نوشت، صحبت می‌کرد. یکی از بحث‌هایش انتقاد به فرانسه به خاطر طرفداری از حکومت الجزایر بود. ظاهرا فکر می‌کرد باید فرانسه را به واسطۀ جنگ داخلی الجزایر سرزنش کرد، معتقد بود فرانسوی‌ها برای حفظ منافع نفتی‌شان دارند در کشور، بازی سیاسی می‌کنند. من با نظر او مخالف بودم. یک روز از او پرسیدم: «فکر نمی‌کنی خود الجزایری‌ها هم، ولو تا حدی، قابل سرزنش باشند؟» این سوال برایش یک شوک واقعی بود! پرسید منظورم چیست. برایش تشریح کردم که خود الجزایر هم در مقابل، تلاش کرده روابط گرمی با فرانسه داشته باشد، مگر تنها چند ماه بعد از استقلال الجزایر از فرانسه، بن بلا (اولین رئیس جمهور الجزایر) با فرانسه توافق نکرد که طبق فرانسوی‌ها بتوانند (به شرط مخفی ماندن موضوع) همچنان به آزمایش‌های اتمی‌شان در خاک الجزایر ادامه دهند؟ البته این را به طارق نگفتم که از نظر من رسوایی و افتضاح واقعی، روش حکومت‌های غربی برای سوء‌استفاده از جهان اسلام نبود، بلکه عبارت بود از گردن گذاشتن جهان اسلام به این سوء‌استفاده‌ها. طارق حاضر نبود چیزهایی که می‌گویم را بپذیرد. من هم مطمئن بودم که نمی‌توانم او را دربارۀ هیچ چیز قانع کنم. از کوره در رفته بودم. دست آخر پرسیدم: «اگر مشکل، فرانسه است، پس چرا جماعت اسلامی مسلح به جای کشتن مردم توی الجزایر نمی‌ره توی فرانسه آدم بکشه؟» بدون مکث جواب داد: «هنوز وقتش نشده، ولی نوبت اون هم می‌رسه.» در همان روزها همچنان از لوران سلاح می‌خریدم. یک روز محمولۀ فشنگ‌ها را از لوران تحویل گرفتم و راه افتادم سمت خانه. وقتی رسیدم، یاسین گفت فشنگ‌ها را ببرم و در محوطۀ زیر شیروانی بگذارم. نگران شدم. من مشکلی با خریدن فشنگ نداشتم ولی تمایلی هم نداشتم که آنها را در خانۀ خودمان نگه دارم. در هر حال مخالفتی نکردم. [رفتم که فشنگ‌ها را در همانجایی که گفته بود بگذارم.] داخل اتاق خوابم، نردبانی که به محوطۀ زیرشیروانی می‌رفت را پایین کشیدم. با فشنگ‌ها از نردبان رفتم بالا. چند ثانیه صبر کردم تا چشمم به تاریکی عادت کند. و همین که عادت کرد، از صحنه‌ای که می‌دیدم شوکه شدم: همه جا پر بود از سلاح: تفنگ‌های تک‌تیرانداز، کلاشینکوف، مسلسل‌های یوزی، و تعداد بسیار زیادی کیسۀ پر از مهمات. برخی از آنها را به خاطر داشتم چون خودم از لوران خریده بودمشان. بعضی چیزها را هم تا آن موقع ندیده بودم. محوطۀ زیر شیروانی تا خرخره پر بود! آنقدر اسلحه در آنجا بود که می‌شد یک ارتش کوچک را تجهیز کرد. ............................ «روایتی از درون شبکه‌های تروریستی-تکفیری و شبکه نفوذ اروپایی»👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530