نه انگار دیشب شب بود، و نه انگار کنون سپیده‌ای سر زده است. چرخ زمان گویی فرو افتاده و فصل‌ها به معنای اصلی خویش یعنی جدایی رسیده‌اند و درس ما آخرش به «فصلٌ فی الوصل» نرسید. سال به پایان رسید و ماه به ما نرسید،«آه» ولی به ما رسید. مشروط شدم در امتحان آخر، مهر تبسمت نخورد روی برگه‌ام. هر گز از یاد نمی‌برم گره‌های آبروبرِ ابرویت را... بیدار شدم دیدم ویران شده چاه زنخدانت روی سرم. و من زیر آوار زخمی مانده‌ام در انتظار سلامی که حامل سلامتی است، زیر لب دعایی می‌کنم که خودم هم نفهمیدم درست چه می‌گویم، ولی احتمالا اشهد. eitaa 👉 @snn313