سلام آقای محمدی ۲۲ سالمه و مادرم نقطه ضعف منو دستش گرفته بود و موقع حال خوب و حال بدیام ازش استفاده میکرد و قلبمو میشکست انگار وقتی اون جمله رو میگفت دل منو میسوزوند و دل خودش خنک میشد خیلی اذیتم کرد خیلی (جدا از اینکه برام مادری نکرده حتی در حدی که تو بچگی بهم شیر نمیداده و من با شیر پاکتی بزرگ شدم به گفته ی خودشون) و یه جاهایی تو خونه بهم فحش رکیک میده و هیچ کاری حتی در حد لبخند زدن برام انجام نمیده ...مادری که مادر نیست ماره...دشمنه... میخام بگم پدر مادر سمی فقط اونی نیست ک میخاد بچشو عروس یا داماد کنه باورتون میشه همین الان سفره پهن کرد و پشتش رو به من کرد و نشست که مثلا صبحانه بخوره (یطوری رفتار میکنه ک انگار من نیستم تو خونه!) در کل مادرم همون کسی هست که باعث و بانی بدبختی های منه ... و من امروز صبح طی یه حرکتی ک اصلا فکرشو نمیکردم کاری کردم که افتاد روی زمین و قلبش گرفت ...فقط بخاطر یک جمله حرفی ک زدم ‌‌...هم فشارش افتاد و هم تپش قلب گرفت و من خیلی حوشحالم که تلافی این ۲۲ سال رو سرش در اوردم و هرچقد گریه کرد و گفت دستمو بگیر برام آب بیار من فقط نگاش کردم و توی دلم خوشحال بودم و منتظر بودم مرگش فرا برسه ولی متاسفانه نرسید... پیاممو داخل کانالتون بزارید آقای محمدی میخام هم بچها تجربه ی سمی منو بخونن هم مادرا متوجه بشن یه روزی شاید در حد یه لیوان آب محتاج فرزندشون بشن پس کاری کنن که بچشون با عشق کمکشون کنه نه با نفرت منتظر مرگشون باشه حاضرم هرکاری بکنم ک زودتر بمیره چون زنده بودنش مساوی شده با بدبخت شدن و بیچارگی و سیاه بخت شدن و خوار شدن من