داستان واقعی
روایت انسان
قسمت بیست ششم:
انوش جانشین حضرت شیث شده بود، مؤمنین شهر سفید یا همان شهر یکتا پرست در تقیه روزگار می گذراندند و به امید ظهور منجی نفس می کشیدند چرا که رویهٔ پیامبران الهی بر اختیار انسان ها استوار است و تا مؤمنین نخواهند، امری پیش نمی رود اما در شهرسیاه همه چی بر پایه ظلم و قدرت و شیطان پرستی برپا بود و قابیل و قابیلیان هر آنچه ظلم و ستم و گناهی که در روی زمین بود انجام می دادند.
در این زمان مؤمنین به ستوه آمدند و از جناب انوش خواستند که چاره ای بیاندیشد.
یعنی انسان های خداجو اراده کرده بودند با اختیاری که دارند برای یاری پیامبر و رهبر و پادشاه زمانشان که کسی جز حضرت انوش نبود قیام کنند و خداوند هم یاری می رساند یاری کنندگان دین خود را...
در این هنگام فرشته وحی به جناب ریسان نازل شد و امر خدا را مبنی بر قیام به او ابلاغ کرد.
حضرت انوش لباس رزم پوشید و مردان شهر سفید هم به یاری اش شتافتند، او قاصدی به نزد قابیل فرستاد تا قابیل را نصیحت نماید و شاید وادار به توبه کند، اما روحی که به ابلیس فروخته شده باشد، کلام حق در او تأثیری ندارد، قابیل گستاخانه جواب رد به قاصد پیامبر داد و لاجرم جنگ شروع شد
جنگی عظیم بین شهر سیاه و شهر سفید.
مومنین با اعتقاد کامل به خدا شمشیر میزدند و قابیلیان با امداد ابلیس جلو می آمدند و سر انجام جنگ با کشته شدن قابیل به اتمام رسید.
قابیل کشته شد و به درک واصل شد، جنگاوران هر کدام به شهر خود بازگشتند و حالا مومنین می توانستند به دور از ظلم قابیل، آزادانه اعتقادشان را بیان کنند و به عبادت پروردگار بپردازند.
با مردن قابیل غوغایی در شهر سیاه به پا شد و گویی دستان ابلیس به کار افتاده بود که مریدانش سردرگم نشوند، پس پسر قابیل که نامش«طهمورث» بود را بر اریکهٔ قدرت نشاند و جانشین پدرش شد.
طهمورث پادشاهی ظالم بود که دویست و اندی سال حکومت کرد و در زمان او لباس پشمی و الات موسیقی ابداع شد.
در شهر سفید هم پس از گذشت مدتی، جناب ریسان دعوت حق را لبیک گفت و نوادهٔ او یرد بن مهلائیل به نبوت رسید.
حال در هر دو شهر زندگی در جریان بود، یکی طبق اراده خداوند پیش میرفت و آن دیگری طبق اراده ابلیس...
ابلیس که عبادت مؤمنین شهر سفید را می دید و از این موضوع بسیار خشمگین بود، بار دیگر نقشه ای حیله گرانه طراحی کرد که با انجام آن نقشه می توانست گروهی از مؤمنین را به شهر خود بخواند و به این ترتیب وصیت حضرت آدم مبنی بر نداشته ارتباط بین دوشهر به فراموشی سپرده می شد و رفته رفته جمعیت مؤمنین کم و مشرکین بیشتر میشد و طبق این نقشه بالاخره زمانی میرسید که بویی از ایمان در زمین شنیده نمیشد...
اما ابلیس فراموش کرده بود که اراده خدا بالاترین اراده هاست.
و ابلیس دست به کار شد...
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
🕊
#سفره_های_آسمانی 🕊
•┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈•
با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac
•┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•