سالها بعد که دختر دار میشم، یه روز از همین روزای تقویم، بهش میگم قند و نبات بابا؟ برات کیف مدرسه سفارش دادم، کلی خوشحال میشه و میگه ممنون ولی مه کیف داشتم اما خیلی خوشحال شدم، میگم خو دیه چه چیزایی لازم داری عزیزگم؟ میگه مداد رنگی که دارم (از سالهای قبلش مداد رنگی های قدو نیم قدش مانده) مداد شمعی هم دارم فقط ماژیک ندارم، بعد یادش میفته میگه راستی جامدادی هم دارم همون گلگلی پارسالم هست، نوموخواد برام جامدادی م بگیری. لباس مدرسه هم مال پارسالم هست، اندازمه هنوز؟ منم میگم احتمالا، چون برات بزرگ بود. میگه خو، دو سه تا دفتر مشقم دارم هنوز توش چیزی ننوشتم ولی میشه لطفا یدانه دفتر عروسکی هم برام بخری؟ میگم چشم نفس بابا، میگه راستی تراش و پاککنن پارسالمم هست لازم نیس بخری...
منم اشک سوق تو چشمام حلقه میزنه و از داشتن چنین دختر خوبی به خودم میبالم که در ادامه میگه:
خو دیگه بابایی، الان کلی پس انداز کردیم. حالا میتانی برام موتور کراس بخری!
منم میام که یه چک بذارم زیر گوشش یادم میفته که دخترباباس و غلاف مکنم، قندانه ورمیدارم پرت مکنم برا مامانش و میگم دختر برام تربیت کردی؟ موتور کراس موخواد؟؟
میگه نه که خودت بچگیات ماشین و موتور تریل باباته بی اجازه ورنمیداشتی؟؟ به خودت رفته.
و احساس شرمندگی بهم دست میده و لبخندزنان بخاطر پرتاب قندان به کارتن خواب محل پیام میدم و میگم پتوی اضافه داری برا امشب؟
عضو کانال #سهیل_سلیمی نشدی؟👇
https://eitaa.com/joinchat/1345388748C7b0dc74120