به ما گفتند باید با دنیا بازی کنید. پیش از آنکه بپرسیم چگونه؟ سوت آغاز بازی را زدند، فقط فهمیدم خدا تو تیم ماست. بازی شروع شد و دنیا پشت سرهم به ما گل می‌زد ولی نمی‌دونم چرا هر وقت به نتیجه نگاه می‌کردم، امتیازها برابر بود. تو همین فکر بودم که خدا زد به شونه‌ام، خندید و گفت: نگران نباش تو وقت اضافه می‌بریم حالا بازی کن! گفتم چطور؟ بازم خندید و گفت: خیلی ساده، فقط پاس بده به من... ارسالی از اعضای محترم @sooyesama