کجاست جای تو در جمله ی زمان که هنوز... که پیش از این؟ که هم اکنون؟ که بعد از آن؟ که هنوز؟ و با چه قید بگویم که دوستت دارم؟ که تا ابد؟ که همیشه؟ که جاودان؟ که هنوز سوال می کنم از تو: هنوز منتظری؟ تو غنچه می کنی این بار هم دهان، که هنوز... چقدر دلخورم از این جهانِ بی موعود؛ از این زمین که پیاپی...وآسمان که هنوز... جهان سه نقطه ی پوچی است، خالی از نامت؛ پر از «همیشه همین طور» از «همان که هنوز» همه پناه گرفتند در پسِ «هرگز» و پشت «هیچ» نشستند از این گمان که «هنوز» ولی تو «حتماً»ی و اتفاق می افتی! ولی تو «باید»ی ای حسّ ناگهان که هنوز در آستان جهان ایستاده چون خورشید؛ همان که می دهد از ابرها نشان که هنوز شکسته ساعت و تقویم، پاره پاره شده به جستجوی کسی، آن سوی زمان، که هنوز ز کربلا تا @soyetamadonynovin 🌺