#سه_دقیقه_در_قیامت💢
قسمت پنجاه و شش👇
🌷گفتند: نه، همه رفقای شما سالم هستند.
تعجب كردم. پس منظور از اين ماجرا چه بود؟ من آن ها را درحالیكه با شهادت وارد برزخ می شدند مشاهده كردم.
🍁 چند روزی بعد از عمل، وقتی حالم كمی بهتر شد مرخص شدم. اما فكرم به شدت مشغول بود. چرا من برخی از دوستانم كه الان مشغول كار در اداره هستند را در لباس شهادت ديدم؟
🌷يك روز براي اينكه حال و هوايم عوض شود، با خانم و بچه ها برای خريد به بيرون رفتيم. به محض اينكه وارد بازار شدم، پسر يكی از دوستان را ديدم كه از كنار ما رد شد و سلام كرد.
🍁 رنگم پريد! به همسرم گفتم: اين فلانی نبود!؟
همسرم كه متوجه نگرانی من شده بود گفت:
چيزی شده؟ آره، خودش بود! اين جوان اعتياد داشت و دائم دنبال كارهای خلاف بود.
🌷برای به دست آوردن پول مواد، همه كاری می كرد.
گفتم: اين زنده است؟ من خودم ديدم كه اوضاعش خيلی خراب بود. مرتب به ملائك التماس می كرد.
🍁 حتی من علت مرگش را هم می دانم.
خانم من با لبخند گفت: مطمئن هستی كه اشتباه نديدی؟ حالا علت مرگش چی بود؟
🌷گفتم: بالای دكل، مشغول دزديدن كابل های فشار قوی برق بوده كه برق او را می گيرد و كشته می شود. خانم من گفت: فعال كه سالم و سر حال بود.
🖇ادامه دارد ...
التماس دعا🌹