•|﷽|• 💌‌: وقتی می آمد خانه برایم یکی دو شاخه گـــل خریده بود و تقدیم می کرد به مادر فداکار💐 وقتی توی خـانه بود، به خیلی کــارهای دیــگر بچه ها رسیدگی می کرد👌 لباس بچه را می شست و کمک می کرد کــه مــن حواسم بیشتر به بچه باشد🙂 بعد ها هم که فاطمه غذا می خورد، بیشتر مواقع از دست بابایش غذا می خورد، از بس به فــاطمه محبت می کرد♥️ صـــبح ها کــــه فاطمه از خــواب بـــیدار می شد می پرسید بابا کو ؟؟ می گفتم رفته سرکار. جمعه‌ ها که می گفتم بابا هنوز بیدار نشده، ازخوشحالی انگار بال در می آورد😍🦋 می دوید توی اتاق، تا بابایش را بیدار کند ... آقا جواد قبل از رفتنش به سوریه، قصه حضرت رقیه علیها السلام را برای فاطمه گفت و بـعد در مورد سفرش برای فاطمه توضیح داد🌱 حـــالا در روزهای نبودنش فاطمه  کـوچک بارها قـــصه را در ذهن خود مــرور و با پـــدرش درد و دل می‌کند....💔 🌷 🥀