✍️ محمّد امین و من و اربعین 🔻درنگ پدر، دعای پسر سال گذشته پسرم ــ سید محمدامین ــ بسیار مشتاق و پیگیر بود که برای پیاده‌روی اربعین عازم شویم. سال پیش از آن، از طرف حوزه به همراه مبلغین زبان‌دان برای تبلیغ و سخنرانی در مواکب عراقی اعزام شده بودیم و من سید محمدامین را هم با خود برده بودم. در آن سفر بسیار به محمّدامین خوش گذشته بود. یکی از دلایل خاطره‎ی خوش او، همبازی بودن با پسران برخی از مبلغینی بود که با خانواده آمده بودند. اما در سال گذشته، برای اعزام تبلیغی شرایطی در نظر گرفته بودند؛ از جمله شرکت در دوره‌های آموزشی که من در آن‌ها شرکت نکرده بودم، لذا نمی‌توانستم به عنوان مبلّغ اعزام شوم. وضعیت مالی نیز به هیچ‌وجه به گونه‌ای نبود که بتوانیم شخصاً به این سفر برویم. گرمای شدید هوا نیز در کاهش انگیزه من برای سفر بی‌تأثیر نبود. سید محمدامین مدام پیگیری می‌کرد، اما من می‌دانستم که حتی اگر با وام و قرض قدم به راه بگذاریم، این سفر برای او سخت خواهد بود، به‌ویژه در کربلا. چرا که سال پیش، ما به‌صورت اختصاصی در یک مسجد با مبلغین ساکن بودیم و فضای اسکان و استراحت مناسبی داشت، اما این بار اگر می‌خواستیم خودمان برای سفر اقدام کنیم، باید در شلوغی و گرمای کربلا، در میان مواکبی که جای سوزن انداختن نیست، به‌دنبال مکان خواب می‌گشتیم و روزها نیز تمام وقت یا در حرم می‌ماندیم یا در خیابان‌ها می‌چرخیدیم. و این چیزی نبود که سید محمدامین توان تحمل آن را داشته باشد. البته خودم نیز همین‌طور. پیشنهادی مطرح شد برای اعزام جمعی از شاعران طلبه. اگر این اتفاق رخ می‌داد، مشکل ما از نظر اسکان و تا حدودی از نظر هزینه حل می‌شد. تلاش زیادی کردم تا گروه شاعران طلبه را راهی کنیم. اسکان در نجف و کربلا، و سالن و امکانات برگزاری محفل شعر توسط معاونت بین‌الملل حوزه، و ایاب و ذهاب داخل ایران توسط دوستان مسئول در ستادهای راهبری حوزه هماهنگ شد. قرار بود ایاب و ذهاب داخل عراق را نیز عزیزان حشدالشعبی هماهنگ کنند، اما چند روز گذشت و خبری نشد. همسرم گفت که محمدامین بعد از نمازهایش دعا می‌کند که این کاروان هماهنگ نشود تا ما مانند سال گذشته، با جمع مبلغین اعزام شویم. دوستان حشد پاسخ ندادند و اعزام شاعران لغو شد. من نیز از تصمیم سفر صرف‌نظر کردم. ادامه دارد