هرچی تو این مدت سعی کردم خودم رو بزنم به اون راه که تغییر آرمان رو نبینم نتونستم ، امشب بالاخره تصمیم گرفتمبعد از اینکه گفت با دوستام جلسه کاری داریم برم دنبالش…❌⛔
با فاصله ازش رانندگی میکردم که یهو جلوی مزون ترانه ( بهترین دوستم) نگه داشت ،نفسم تو سینه حبس شده بود و داشتم دیونه میشدم که همون لحظه ترانه با لباس های شیک همیشگیش از اونجا اومد بیرون و رفت تو آغوش آرمان....👇😔🔞https://eitaa.com/joinchat/1941308184C18baec0390توقع دیدن همچین صحنه ای رو نداشتم😰🚷❤️🔥