🌹داستان آموزنده🌹
حفص بن عمر بجلی گوید: از وضع ناهنجار مالی و از هم پاشیدگی زندگیام به امام صادق علیه السلام شکایت کردم.
.
امام فرمود: هنگامی که به کوفه رفتی با فروش بالش زیر سرت هم که باشد به ده درهم غذايي آماده کن و تعدادی از برادرانت را به غذا دعوت کن و از ایشان بخواه تا درباره تو دعا کنند.
حفص گوید: به کوفه آمدم و هر چه تلاش کردم غذائی مهیا کنم میسر نشد تا بالاخره طبق دستور امام بالش زیر سرم را فروختم و با آماده ساختن غذا، تعدادی از برادران دینی خود را دعوت نموده و از ایشان خواستار دعا در حل مشکلات زندگیام شدم؛ آنها هم با صرف غذا دعا کردند.
.
به خدا قسم، جز مدت کوتاهی از این قضیه نگذشت که متوجه شدم کسی در خانه را میزند و چون در را باز کردم، دیدم شخصی که با او داد و ستد داشتم و از وی طلب کار بودم به سراغ من آمد.
.
با پرداخت مبلغ سنگینی که به گمانم ده هزار درهم بود، بدهی خود را با من تصفیه و مصالحه کرد، و از آن پس پی در پی کار من به فراخی و گشایش نهاد و به رفع سختی و تنگدستی انجامید.
🌹
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•