هدایت شده از ذاکرین
🔞 داستان 😱😰 ✍🏻 ساعت حدود دو نیمه شب بود، از مهمانی میومدم سمت خونه .. 🖊 اواسط راه بودم که ناگهان دختربچه‌ای رو کنار جاده دیدم. نگاهش خیلی سنگین بود..😰تو دلم گفتم دختربچه‌ای به این سن و سال، ۲ نیمه شب کنار جاده چکار می‌کنه،از کنارش رد شدم.خواستم دنده عقب برم که خدایا...ناگهان احساس کردم کسی پیشمه🥶😱 🖊 وقتی از آینه، نگاه کردم، نزدیک بود از فرط وحشت قالب تهی کنم؛ که ...😨😰 اگه دل داری ادامه این ماجرا رو باز کن(کلیک کنید)