«
سبزی فروش محله میگفت: یکروز
جناب میرزا جوادآقا تهـرانی تشریف
آوردند و مقـداری سبـــزی خــریداری
نمودند.
پس از نیم ساعت دیدم ایشان سبزی
به دست به طـرف مغــازهام می آیند،
خیلی ناراحت شدم زیرا با خود فڪر
کردم که شاید سبزی ها خراب بوده و
آقا پس آوردند، خیلی خجالت کشیدم
و در فکر بودم که چه بگویم. در همین
خیـالات بودم که دیدم ایشان با آن قد
خمیده و چهـره ملڪوتی وارد مغــازه
شده اند و فرمودند :این سبزیها را از
ڪجا برداشتی و به من دادی؟ عــرض
ڪردم : چطــور مگه؟ فرمودند :وقتی
سبزیها را منزل بردم، دیدم یکمورچه
در میان سبــزیهاست و احتمــال دادم
که لانه مــورچه باید درون مغــازه شما
باشـد و من او را آواره ڪرده ام حـــالا
خـودم او را آوردهام تا از جـــایی ڪـہ
برداشتهایبگذارم، تا بهراحتی به سوی
لانهاش حرکت نماید.
➮
@sulook