💠 ستارخان در خاطراتش میگه: من هیچوقت گریه نکردم چون اگر گریه می کردم آذربایجان شکست می خورد و اگر آذربایجان شکست می خورد ایران شکست می خورد، اما یک بار گریستم و آن زمانی بود که ۹ ماه بدون آب و غذا در محاصره بودیم؛ از قرارگاه آمدم بیرون، مادری را دیدم با کودکی در بغل؛ کودک از فرط گرسنگی به سمت بوته علفی رفت و بدلیل ضعف شدید بوته را با خاک ریشه خورد. با خودم گفتم الان مادر کودک مرا ناسزا میدهد و میگوید لعنت به ستارخان. اما مادر، فرزند را در آغوش گرفت و گفت: "اشکالی نداره فرزندم، خاک می خوریم، اما خاک نمی دهیم." آنجا بود که اشک از چشمانم سرازیر شد. ⚜ سپاه سایبری اصفهان:👇 @syberi_esfahan