سیدابراهیم(شهیدصدرزاده)
گفت: مامان جون! میری جبهه، کِی میآی؟ گفت: إنشاءاللّه شب عروسی دختر خاله میام! گفت: دختر خاله که تازه ۱۶ سالشه. کو تا عروسیش؟ رفت جبهه؛ دقیقاً ۱۱ سال بعد، شب عروسی دختر خاله، استخوانهای مفقودش اومد! راوی: حاج حسین یکتا
@syed213