سیدابراهیم(شهیدصدرزاده)
#کتاب_قرار_بی_قرار #قسمت_صد_و_دو #فصل_هشتم_کتاب #کوچه‌پس‌کوچه‌های_کودکی #از_زبان_فاطمه‌سادات_افقه
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 ✨ برای مراسم شب عاشورا با مادرم و ترنم و امیرعلی کوچکم، رفتیم خانه‌ی پدربزرگم. 🔺 داشتیم برنامه‌ی ظهر عاشورا را می‌چیدیم که دایی‌احمد گریان وارد خانه شد.😔 🔺 نیاز نبود حرفی بزند، همه فهمیدیم که خبر مصطفی را آورده‌اند. یخ کردم... هنوز هم که فکرش را می‌کنم یخ می‌کنم. خاله‌ها و دایی‌ها و بچه‌ها همه ساکت بودند. رضا خوشحال وارد خانه‌ی آقابزرگ شد. محمد، برادرش بی‌هوا خبر مصطفی را داد.😔 رضا آرام رفت داخل حیاط، روی راه‌پله‌های زیرزمین نشست و با صدای بلند گریه کرد.😭 🌺🌺🌺 همراه همه‌ی کسانی که آنجا بودند، رفتیم خانه‌ی پدرم. 🔺قرار بر این شد که صبح زود همه راهیِ شهریار شویم. تمام شب راه رفتم. گریه نمی‌کردم چون هنوز فکر می‌کردم مصطفی دارد مثل بچگی‌مان مسخره‌بازی در می‌آورد.😔 بالاخره صبح شد و ما هم راهیِ خانه‌ی مصطفی شدیم. بنرهای تبریک و تسلیت روی دیوار بود.🏴 صدای گریه‌ی جمعیت در صدای طبل و دُهُل و روضه‌ی روز عاشورای هیئت داخل کوچه گم می‌شد و عزای مصطفی در عزای امام‌حسین(ع)... رضا تند رانندگی می‌کرد تا به مراسم تشییع برسیم. من هم جایی میان خاطراتم گم‌و‌گور شده بودم. بالاخره بعد از دیدن عکس‌های معراج باور کردم که مصطفی دیگر زمینی نیست.😔 💠 تمام خیابان‌های کهنز را بسته بودند. پنج‌شش‌هزار نفری برای تشییع آمده‌بودند. 🔺یک راهپیماییِ بزرگ از مسجد امام زمان(عج) تا گلزار شهدا... رضا را وسط جمعیت گم کردم. هیچ‌کس حاضر نبود راه باز کند تا به گلزار برسم. متوسل به خود مصطفی شدم و راه باز شد. 🔻بعد از دفنش، سمیه‌خانم مثل همیشه در جهت عقاید همسرش خطبه‌ی بلندبالایی خواند. ⚜ میان حرف‌هایش تأکید کرد که مصیبت وارده سخت است، اما دردش از درد مصیبت حضرت زینب(س) بالاتر نیست و مصطفی هم مدافع حرم بی‌بی زینب(س) بود...🌹 🌸🌸🌸 هم‌بازی دوران کودکی‌ام بالاخره در خانه‌ی ابدی‌اش آرام گرفت و به آرزویش رسید.😊 حالا ما مانده‌ایم و دنیایی پر از هیاهو که امثال مصطفی را کم دارد...😔 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🔴 ادامه دارد... 📚 منبع: کتاب قرار بی قرار _ مجموعه مدافعان حرم _ انتشارات روایت فتح @syed213