خدا لابه لای قصص انبیا قصه استاد و دانشجو را هم آورده است! آن هم با تمام جزئیات! از همان نقطه شروع! درست از لحظه ای که جوانی عزمش را برای دانستن جزم کرد! قصه اینطور است پیامبری چمدانش را بست و رفت پیِ استاد! با خودش هم عهد بست دست از جست و جو برندارد حتی اگر سالها به طول انجامد! پیامبرِ جوان هجرتش را برای کسب علم آغاز کرد تا همه بدانند برای دانستن باید حرکت کرد، باید سراغ استاد رفت، باید وقت گذاشت حتی سالیانِ سال! در مسیر سفرش رنج هم برد، گرسنگی هم کشید، اذیت هم شد تا همه بدانند دانشجو بودن به این سادگی ها هم نیست! از آنجا که جوینده همیشه یابنده است آخر سر استادش را یافت! آن هم از آن استادهای اعلا! یکی از آن استادهایی که از رحمت و علم خداوندی سرشار بود! خدا اینجای قصه را گفت تا همه بدانند خضرهای راهنما همیشه هستند فقط باید کمی موسی بود و رفت پِیِشان! دانشجوی قصه به استاد که رسید اول اجازه گرفت و شاگردیش را با ادب آغاز کرد! باد جوانی نگرفتش و خودش را از استاد عالم تر ندید! قول داد نافرمانی نکند و پیرو استاد باشد درس هایش را با جدیت و تلاش بیاموزد و برای آموختن صبور باشد! بعد هم برای کشف و دانستن پا به پای استاد راه افتاد تا تئوری های کلاس را عملی بیاموزد! اصلا شاید خدا قصه موسی و خضر را بین قصه های قرآنش آورد تا به ما یاد بدهد دانشجو باید در برابر استاد ادب کند و استاد باید بی چشمداشت از دریای علم و نور سیرابش کند... @syed213 هفته ي معلم بر اساتيدو دانشجويان محترم كانال مبارك🌹