من واژگون من واژگون من واژگون رقصیدهام
من بی سر و بی دست و پا در خاک و خون رقصیدهام
میلاد بی آغاز من، هرگز نمیداند کسی
من پیر تاریخم که بربام قرون رقصیدهام
فردای ناپیدای من، پیداست درسیمای من
اینسان که با فردائیان در خود کنون رقصیدهام
منظومهای از آتشم، آتشفشانی سرکشم
در کهکشانی بینشان، خورشیدگون رقصیدهام
ای عاقلان در عاشقی دیوانه میباید شدن
من با بلوغ عقل در اوج جنون رقصیدهام
میلاد دانائی منم، پرواز بینائی منم
من در عروجی جاودان، از حد فزون رقصیدهام
پیراهن تن پاره کن، عریانی جان را ببین
من در جهان دیگری، از خود برون رقصیدهام
با رقص من در آسمان، رقصان تمام اختران
من بر بلندای زمان، بنگر که چون رقصیدهام
@syriankhabar