♨️📨 : راستش منم هم متاسفانه با یک پسری دوست بودم و واقعا هم دیگرو دوست داشتیم و هدفمون هم ازدواج بود و حتی باهم دیگه بیرون هم میرفتیم ولی من از خانوادم پنهون کرده بودم ولی اون به خانواده اش گفته بود و منو با خانوادش آشنا کرده بود و حتی یه روز هم در محرم مادر پسره اومد منو دید. ولی بعد از یه سال اینا خانواده من فهمیدن و رفتن درباره این پسره تحقیق کردند و از خودم پرسیدند من هم جواب دادم و گفتند ک این پسره به درد تو نمیخوره به هزار دلیل ک گفتن ولی من فقط دوست داشتن اون پسره رو در نظر گرفته بودم و فقط میگفتم ک دوسش دارم دیدم اما بعدا خیلی خانواده ام باهام حرف زدن و من واقعا دیدم حق با اوناست و ازش جدا شدم الانم هر چقدر فک کنم میبینم ک کار خوبی و کردم جدا شدم ازش ولی خب سخته هم فراموش کردنش و اینکه راستش خیلی هم از خدا دور شدم خجالت میکشم میترسم منو نبخشه یه جورایی هم دارم فرار میکنم وقتی صدای اذان و می‌شنوم دلم نمیاد ک دعا کنم میگم منی ک این همه گناه کردم اخه خدا بازم جواب منو میده و اینکه میترسم آیندم بخاطر این گناهم تباه بشه میترسم بخاطر این گناهم در آینده ادم خوبی قسمتم نشه و خیلی از همین فکرا همش تو سرمه و بیشتر از همه میترسم در آینده خدای نکرده بچم یه وقت راه منو بره شما میگید چیکار کنم؟ چیکار کنم ک خدا منو ببخشه؟؟ چیکار کنم ک آیندم بخاطر این گناهم خراب نشه؟؟ چیکار کنم ک در آینده هم بچه خوبی قسمتم شه هم آدم خوبی که هم به گذشتم کاری نداشته باشه؟؟ ✅✅ از حجة الاسلام کارشناسی ارشد روانشناسی تربیتی 👇👇👇